۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

گنجشک با خدا قهر بود…….روزها گذشت و گنجشگ با خدا هيچ نگفت .



فرشتگان سراغش را از خدا مي گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت:



مي آيد ؛ من تنها گوشي هستم که غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي هستم



که دردهايش را در خود نگاه ميدارد…..



و سرانجام گنجشک روي شاخه اي از درخت دنيا نشست.



فرشتگان چشم به لب هايش دوختند، گنجشک هيچ نگفت و خدا لب



به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگيني سينه توست.



گنجشک گفت : لانه کوچکي داشتم، آرامگاه خستگي هايم بود و سرپناه



بي کسي ام. تو همان را هم از من گرفتي. اين طوفان بي موقع چه بود؟



چه مي خواستي؟ لانه محقرم کجاي دنيا را گرفته بود؟



و سنگيني بغضي راه کلامش بست.



سکوتي در عرش طنين انداخت فرشتگان همه سر به زير انداختند.



خدا گفت:ماري در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.



آن گاه تو از کمين مار پر گشودي.



گنجشگ خيره در خدائيِ خدا مانده بود.



خدا گفت: و چه بسيار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم



و تو ندانسته به دشمني ام برخاستي! اشک در ديدگان گنجشک نشسته بود.



ناگاه چيزي درونش فرو ريخت …



هاي هاي گريه هايش ملکوت خدا را پر کرد.
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه نداشتن کسي است که الفباي دوست داشتن را برايت تکرار کند و تو از او رسم محبت بياموزي .
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه گذاشتن سدي در برابر رودي است که از چشمانت جاري است.
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه پنهان کردن قلبي است که به اسفناک ترين حالت شکسته شده .
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه نداشتن شانه هاي محکمي است که بتواني به آن ها تکيه کني و از غم زندگي برايش اشک بريزي .
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترين داستان زندگي است که مجبوري آخرش را با جدائي به سرانجام رساني .
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه نداشتن يک همراه واقعي است که در سخت ترين شرايط همدم تو باشد .
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه به دست فراموشي سپردن قشنگ ترين احساس زندگي است .
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه يخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.

۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

تقديم به نگالوي عزيزم

تقديم به نگالوي عزيزم

b5s3vid7jn4azi24vwk7.jpg